یاشاریاشار، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

تولدت مبارک

کلمه جدید

امروز دخترم ١٣ ماه و نیم سن داره. ٣ تا کلمه جدید یاد گرفتی،  باشه . دا ، (داغ)  و  بییم که همون بریم هست.  یک سری شیطونی های جدید هم به شیطنت های قبلیت اضافه شده . مرتب سرت رو به نشانه تایید کردن حرف من تکون می دی . هرباری که برات اخم می کنم که کار بد نکنی ، یاد گرفتی و برای من هم اخم می کنی. قربون اخم کردنت. نتونستم ازت عکس بگیرم . ولی هر باری که شد حتما عکسش رو برات می گذارم. اونقدر بامزه می شی که نگو. تازگیها روی دیوار هم، خط می کشی. مرتب خط خطی می کنی و کلی ذوق می کنی. کافیه فقط داداشی جونی یه کاری انجام بده، و تو ازش تقلید کنی. خدا نکنه یه جوجو ببینی، کلی ذوق می کنی که نگو. فدات بشه مام...
28 شهريور 1391

سفر شمال

بالاخره یه تعطیلی توپ به پستمون خورد و تونستیم با گلهای زندیگیمون به مسافرت بریم. سفر به شمال برامون خیلی واجب بود و کلی حال و هوامونو عوض کرد. آخرین باری که به شمال رفتیم ، بهار 15 روزه بود. البته زهرا جون، عمه بچه ها،  ما رو به کلاردشت دعوت کرده بود. جاتون خیلی خالی بود و کلی خوش گذشت. بهار هم مرتب گریه می کرد و گاهی اوقات دلپیچه هم می گرفت. حدود یک سال و نیم بعد ، تونستیم دوباره به شمال سفر کنیم و خوش بگذرونیم. یاشار که مرتب بهونه شمال رو می گرفت و موقعیت پیش نمی یومد. بالاخره تلسم شکسته شد و  یاشار به آرزوش رسید. دخملوک هم که بار دومش بود، اونجا کلی شیطونی کرد و لب به غذا هم نمی زد و مرتب شیر می خواست. به روستای گلوگ...
28 شهريور 1391

شیطونی های بهار

خیلی وقته که وقت نکردم برات بنویسم. یه چند روزیه که مثل داداشی جون می ری جلوی تلویزیون دراز می کشی و کارتون نگاه می کنی. منم چند باری خواستم ازت عکس بگیرم که زود بلند می شدی و نمی ذاشتی. ولی بالاخره موفق شدم. چند باری هم خواستم از نماز خوندت عکس بگیرم که نمی شد و دوباره یه روز موفق شدم. خیلی وقته که وقتی کار بدی انجام می دی و شیطونی می کنی برامون شکلک در میاری و می رقصی که ما دعوات نکنیم.                               قربونت بره مامانی. گاهی اوقات هم برامون یه بوس هوایی می فرستی. هر باری هم که می ...
7 شهريور 1391

واکسن 1 سالگی

امروز 4 مرداد ماه و دخملم امروز واکسن 1 سالگیشو زد. خدا رو شکر طبق گفته مسولین درمانگاه این واکسن تب نداشت و خیال من و دخملوکم هم راحت شده بود. از همه بهتر این بود که واکسن رو دستش زده می شد تا موقع راه رفتن اذیت نشه. فقط عسل مامان خیلی گریه کرد و کلی ناز کرد. منم اونقدر نازش کردم تا آروم شد. دخمله دیگه!!!!!!!  کاریش نمی شه کرد. این دو تا عکس رو هم امروز گرفتم که خدا رو شکر خانم خانما خیلی شنگوله!!!!!!!  فدات بشم با اون دندونات!!!!!!! ...
25 مرداد 1391

6 سالگیت مبارک

امروز 21 مرداد و تولد گل پسرم یاشار جونه. پسرکم از چند روز قبل ، یعنی روزی که تولد بهار جونی و تو رو گرفتیم تا امروز لحظه شماری می کنی و روزها رو یکی یکی می شماری . خلاصه اینکه کلی ذوق داری واسه امروز که بالاخره تولدت شد و قراره امروز برات کیک تولد بپزم و دوباره شمع روش بذاریم و تو فوتش کنی.   الهی فدات بشم. آخه ما قبلا برای تو و بهار جونی تولد گرفتیم. یادته که!!!! عسل مامان یک ساله دیگه بزرگتر شده و قراره که تولد 7 سالگیش رو تو مدرسه با دوستهای کلاس اولش بگیریم. یاشار جونم عشق کادو داره و نمی دونی با چه ذوقی کادوهات رو دونه دونه باز می کردی.     امشب خونه خاله مریم بودیم . کلی بازی کردی و بهت خوش گذش...
21 مرداد 1391