سفر شمال
بالاخره یه تعطیلی توپ به پستمون خورد و تونستیم با گلهای زندیگیمون به مسافرت بریم. سفر به شمال برامون خیلی واجب بود و کلی حال و هوامونو عوض کرد.
آخرین باری که به شمال رفتیم ، بهار 15 روزه بود. البته زهرا جون، عمه بچه ها، ما رو به کلاردشت دعوت کرده بود. جاتون خیلی خالی بود و کلی خوش گذشت. بهار هم مرتب گریه می کرد و گاهی اوقات دلپیچه هم می گرفت.
حدود یک سال و نیم بعد ، تونستیم دوباره به شمال سفر کنیم و خوش بگذرونیم. یاشار که مرتب بهونه شمال رو می گرفت و موقعیت پیش نمی یومد. بالاخره تلسم شکسته شد و یاشار به آرزوش رسید.
دخملوک هم که بار دومش بود، اونجا کلی شیطونی کرد و لب به غذا هم نمی زد و مرتب شیر می خواست.
به روستای گلوگاه، که جایی در شهر بابل بود رفتیم. جای همه نی نی ها و مامان های مهربونشون خالی بود. روستای خیلی زیباییه. وقتی به جاهای دیدنیش رفتیم باور نکردنی بود. مخصوصا آسمون مه گرفته با بارون های ریز ریز بود که به صورت هامون می خورد. نمی دونین چه لذتی داره!!!
خلاصه ما 3 روز رو اونجا موندیم و خوش گذروندیم. مخصوصا یاشار که هم بازی هم داشت و کلی حال می کرد. وقتی به دریا رفتیم ، یاشار که یکهویی لخت شد و پرید تو دریا.
از ذوقش نمی دونست چی کار کنه!!!!
بهار که ترسیده بود و برای اولین بار دریا رو می دید مرتب گریه کرد. خلاصه بازی بازی دستش رو گرفتم و بردمش تو دریا. دیگه نمی دونست از ذوقش چی کار کنه!!! دلش می خواست آب بازی کنه که بچه ها با دویدن رو ماسه ها، آب دریا و ماسه رو می ریختن روش. دوباره گریه می کرد و می ترسید.
فداتون بشه مامانی!!!!!!!!!!!!!
یه سری عکس از جیگرطلاهام گرفتم. می تونید عکس ها رو در ادامه مطلب ببینید.
در آخر، خدا را شکر می کنم که یه فرصتی دوباره به ما داد تا من و بابا جونی یه بار دیگه شادی و خوشحالی گلهامون رو ببینیم و از شادی اون ها لذت ببریم.
یاشار جون، بهارکم، مامان و بابا دوستون دارند. بوووووووووووس.
قربون اون قیافت برم که توش پر از دلهره و اضطرابه!!!!!!