یاشاریاشار، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

تولدت مبارک

اتاق

 یاشار جون، یادمه وقتی بهار تو دلم بود اومدیم و این خونه رو خریدیم . خونه ما 2 تا اتاق داشت که ما تصمیم گرفتیم یکی از اتاق ها مال تو باشه. 5 سالت بود که اومدیم اینجا. اونقدر خوشحال بودی که نگو. وقتی اتاقت رو بهت نشون دادیم، کلی ذوق کردی و دوست داشتی هر چه زودتر اسباب کشی کنیم و بیای تو اتاقت و بازی کنی. روز 15 فروردین سال 1390 بود. اومدیم و تو هم به من کمک کردی تا اتاقت رو قشنگ تر کنیم. وقتی تزیین اتاقت تموم شد ، دلت نمی یومد از اون جا بیرون بیای و مرتب با اسباب بازیهات بازی می کردی. حالا نزدیک 2 ساله که ما اینجاییم و تو هر شب تو اتاق خودت می خوابی و بازی می کنی. بهار هم که تازه 1 ساله شده و هنوز پیش من و بابا می خوابه. حا...
4 مهر 1391

سفر شمال

بالاخره یه تعطیلی توپ به پستمون خورد و تونستیم با گلهای زندیگیمون به مسافرت بریم. سفر به شمال برامون خیلی واجب بود و کلی حال و هوامونو عوض کرد. آخرین باری که به شمال رفتیم ، بهار 15 روزه بود. البته زهرا جون، عمه بچه ها،  ما رو به کلاردشت دعوت کرده بود. جاتون خیلی خالی بود و کلی خوش گذشت. بهار هم مرتب گریه می کرد و گاهی اوقات دلپیچه هم می گرفت. حدود یک سال و نیم بعد ، تونستیم دوباره به شمال سفر کنیم و خوش بگذرونیم. یاشار که مرتب بهونه شمال رو می گرفت و موقعیت پیش نمی یومد. بالاخره تلسم شکسته شد و  یاشار به آرزوش رسید. دخملوک هم که بار دومش بود، اونجا کلی شیطونی کرد و لب به غذا هم نمی زد و مرتب شیر می خواست. به روستای گلوگ...
28 شهريور 1391
1