یاشاریاشار، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

تولدت مبارک

22 ماهگی

امروز ٢١ ماهگیت هم تموم شد.  دخملوکم : ١٧ تا دندون داری.  مرتب عروسک هاتو رو پاهای کوچولوت می ذاری و به زبون خودت براشون گنجشک لالا می خونی.   وقتی هم که خودت می خوای بخوابی حتما باید گنچشک لالا رو برات بخونم . اگه نخونم مرتب بهونه می گیری و می گی: اووبه!!! ببخشیدا این کلمه یعنی لالایی. به پتو هم که می گی دووبه . آخه یعنی چی؟؟؟!!! به بستنی می گی نَ نَ . من که نفهمیدم تو کجایی حرف می زنی عزیزکم!!!   همچنان تو کابینت ها سرک می کشی و می تونی شلوارت رو خودت بپوشی. البته به پوشکت که می خوره ، پشت اون رو نمی تونی بالا کنی و صدات در میاد و من باید کمکت کنم. یه ٤ روزی می شه که دیگه جدا از من ...
6 ارديبهشت 1392

مه مه ممنوع

دخترکم بهار جون: یه خبر بد بد برات دارم. یه خبری که هر کی بشنوه شاید گریش بگیره. برام خیلی سخته که بخوام این کار رو باهات بکنم. ولی مجبورم عسلم!! به خاطر خودت. امروز 19 ماهه شدی و طبق معمول لب به غذا نمی زنی و مرتب به من وابسته شدی و مه مه می خوری. من این مشکل رو چند سال پیش هم با یاشار جون داشتم. داداش جونی هم مثل تو بود.   من هم با مشورت چندین پزشک کودکان تصمیم گرفتم که دخملوک دیگه مه مه نخوره تا این وابستگی من و نو برای شیر خوردن یه کمی کم بشه. مامان الان داره کلی گریه می کنه و نمی تونه جایی رو خوب خوب ببینه و کلی غلط غلوط می نویسه.  البته اینو مامان ها بیشتر درک می کنند. فکر کن چیزی...
27 فروردين 1392

18 ماهگیت مبارک

امروز دخمل مامان 18 ماهه شد و خدا را شکر آخرین واکسن این مرحله هم زده شد. عسل مامان برای واکسن کلی گریه کرد و مرتب اوی اوی می کرد. البته هنوز هم دستهای کوچمولوش یه کم درد داره. آخه این واکسن روی دو تا دستهاش زده شد. فدات بشه مامانی جونی...         بهار جونم 18 ماهگیت مبارک    خیلی وقته که مامان وقت نکرده برات بنوبسه. کار ها وحرفهای بامزه و جدیدت رو می گم: به ماشین می گی بی بیب. عاشق ماشین و ماشین سواری.   خودت قاشق رو تو دهنت می بری و غذا می خوری.     لیوان آب رو هم یاد گرفتی تا آخر یه دفعه می دی بالا و کلی لباسات خیس می شه. البت...
4 بهمن 1391

شیرین کاریهای بامزه

نفس مامان، بهارکم : خیلی وقت بود که از شیرین زبونی هات چیزی ننوشتم. بالاخره ، مامان یه وقت کوچولو پیدا کرد و از شیرین کاریهایی که جدیدا انجام می دی برات می نویسه. وقتی باد میاد، اشاره به دریچه کولر می کنی و می گی با ! به نشانه تایید کردن حرف من و بابا جونی ، سرت رو تا رو شونه های کوچمولوت خم می کنی و می گی باش ! (باشه) از پوشدن شلوار ، تو خونه متنفری!!! وقتی شلوار پات می کنم، یاد گرفتی و خودت در میاری و تازه بعدش برام یه اخم جانانه هم می کنی !!! آخه قربونت بره مامان هوا داره سرد می شه، سرما می خوری ها!!! وقتی یاشار جونی برای رفتن به مدرسه بیدار می شه، تو هم ساعت 7 صبح بیدار می شی و وقتی داداشی جونی می ره پایین تا سرویس مدرسش...
28 مهر 1391

روز دختر

می گن با اومدن یک سال جدید و با رفتن اون، یک روز از روزهای سال صورتی رنگه. آره عزیزم امروز روز دخترهاست .       یک سال پیش، وقتی روز دختر شد بهار جونی 1 ماهه بود و خیلی کوچولو. فقط لا لا می کرد و  گریه.  اما امسال دخملوکم، 1 سال بزرگتر شده و با اینکه هنوز فهمیدن روز دختر براش زوده، ولی خوب با خنده های ملوسش و لوس بازیهای دخترونش دل ما رو برده.       از قدیم قدیما، همه می گفتن: دختر یه چیز دیگست. دخترها شیرین ترند و خیلی چیزهای دیگه!!! ما که نمی فهمیدیم و می گفتیم نه بابا ! فرقی نمی کنه. اما حالا با دختر دار شدنم و با بزرگ شدن تو دارم ، کم کم معن...
4 مهر 1391

شب بخیر بهار جونی

اینم چندتایی عکس از حالتهای خوابیدن دخملوک لطفا برای دیدن عکسهای دخملوک روی ادامه مطالب کلیک کنید این چند تا عکس مربوط می شه به ١ سالگی دخملوک که خانم عادت دارند معمولا به شکم بخوابند ...
28 شهريور 1391

کلمه جدید

امروز دخترم ١٣ ماه و نیم سن داره. ٣ تا کلمه جدید یاد گرفتی،  باشه . دا ، (داغ)  و  بییم که همون بریم هست.  یک سری شیطونی های جدید هم به شیطنت های قبلیت اضافه شده . مرتب سرت رو به نشانه تایید کردن حرف من تکون می دی . هرباری که برات اخم می کنم که کار بد نکنی ، یاد گرفتی و برای من هم اخم می کنی. قربون اخم کردنت. نتونستم ازت عکس بگیرم . ولی هر باری که شد حتما عکسش رو برات می گذارم. اونقدر بامزه می شی که نگو. تازگیها روی دیوار هم، خط می کشی. مرتب خط خطی می کنی و کلی ذوق می کنی. کافیه فقط داداشی جونی یه کاری انجام بده، و تو ازش تقلید کنی. خدا نکنه یه جوجو ببینی، کلی ذوق می کنی که نگو. فدات بشه مام...
28 شهريور 1391

شیطونی های بهار

خیلی وقته که وقت نکردم برات بنویسم. یه چند روزیه که مثل داداشی جون می ری جلوی تلویزیون دراز می کشی و کارتون نگاه می کنی. منم چند باری خواستم ازت عکس بگیرم که زود بلند می شدی و نمی ذاشتی. ولی بالاخره موفق شدم. چند باری هم خواستم از نماز خوندت عکس بگیرم که نمی شد و دوباره یه روز موفق شدم. خیلی وقته که وقتی کار بدی انجام می دی و شیطونی می کنی برامون شکلک در میاری و می رقصی که ما دعوات نکنیم.                               قربونت بره مامانی. گاهی اوقات هم برامون یه بوس هوایی می فرستی. هر باری هم که می ...
7 شهريور 1391