22 ماهگی
امروز ٢١ ماهگیت هم تموم شد.
دخملوکم : ١٧ تا دندون داری. مرتب عروسک هاتو رو پاهای کوچولوت می ذاری و به زبون خودت براشون گنجشک لالا می خونی.
وقتی هم که خودت می خوای بخوابی حتما باید گنچشک لالا رو برات بخونم . اگه نخونم مرتب بهونه می گیری و می گی: اووبه!!! ببخشیدا این کلمه یعنی لالایی.
به پتو هم که می گی دووبه. آخه یعنی چی؟؟؟!!!
به بستنی می گی نَ نَ . من که نفهمیدم تو کجایی حرف می زنی عزیزکم!!!
همچنان تو کابینت ها سرک می کشی و می تونی شلوارت رو خودت بپوشی. البته به پوشکت که می خوره ، پشت اون رو نمی تونی بالا کنی و صدات در میاد و من باید کمکت کنم.
یه ٤ روزی می شه که دیگه جدا از من و باباجونی می خوابی. یادمه شب اول اصلا خوابم نبرد و مرتب بالاسرت می یومدم و می رفتم.
عاشق شمشیربازی با داداشجونی هستی
هرشب که یاشار مسواک می زنه تو هم باید مسواک بزنی. خلاصه یه ١٥ دقیقه ای اون مسواک بیچاره تو دهنت می مونه.
تا بیکار می شی صدام می زنی و یا می گی دالی بازی کنیم و یا لباست رو بالا می زنی و می گی پشتت رو بخارونم.
البته یه چند وقتیه که بهونه گیر شدی و خیلی اذیت می کنی. وقتی لج می کنی قیافت دیدنی می شه.
یک سره خونه خاله میترا زنگ می زنی و با هر کی شد صحبت می کنی. آخه تلفن ما فقط شماره خاله میترا رو تو حافظش داره. ساعت که نداره دیگه و هر وقت تونستی. !!!
نمی دونم به کی رفتی که اینقدر چایی خور شدی. اونم با قند فراوون. به چایی هم چاچی می گی. الهی فدات بشم.
کفش هات رو هم خودت می پوشی و یک سره خانم تو خونه با کفش راه می ری. عاشق راه رفتنی. اگه بیرون بریم دوست داری فقط راه بری. قربون اون پاهای کوچمولوت بشه مامانی.
این کلمات رو هم جدیدا یاد گرفتی:
آنه (خاله) - . باباجی (بابا جونی) - مامانی - اَیی (امیرحسین ) - متا(مهسا)- اَتی(متین) - عمه - آنی (حانیه) - حاجی (بابایی حاجی) - آنوم (خانوم) - آآ (آقا)- فدای اون شیرین زبونی هات.