شیرین کاریهای بامزه
نفس مامان، بهارکم:
خیلی وقت بود که از شیرین زبونی هات چیزی ننوشتم. بالاخره ، مامان یه وقت کوچولو پیدا کرد و از شیرین کاریهایی که جدیدا انجام می دی برات می نویسه.
وقتی باد میاد، اشاره به دریچه کولر می کنی و می گی با!
به نشانه تایید کردن حرف من و بابا جونی ، سرت رو تا رو شونه های کوچمولوت خم می کنی و می گی باش! (باشه)
از پوشدن شلوار ، تو خونه متنفری!!! وقتی شلوار پات می کنم، یاد گرفتی و خودت در میاری و تازه بعدش برام یه اخم جانانه هم می کنی !!! آخه قربونت بره مامان هوا داره سرد می شه، سرما می خوری ها!!!
وقتی یاشار جونی برای رفتن به مدرسه بیدار می شه، تو هم ساعت 7 صبح بیدار می شی و وقتی داداشی جونی می ره پایین تا سرویس مدرسش رو سوار بشه، یک سره با گفتن کلمه دادا، (داداش) صداش می کنی و براش بای بای و بوس می فرستی.
کلمه دست رو یاد گرفتی و هر باری که دست می زنی، دس دس هم می خونی.
تازه خبر نداری، نی نی جونی هات رو می ری میاری و با بالا زدن لباست به نی نی هات، مه مه می دی. تازه به منم می دی تا مه مه بدم. فداااااااات!!!
تو اسباب بازیهای داداشی، دایناسور و کلی جک و جونور ، میاری و دنبال من و داداشی می کنی و می گی جیک جیک. با این کارت می خواهی ما رو بترسونی و ما هم باید فرار کنیم تا تو بخندی. آخه فدای اون حرف زدنت!! اینها که جیک جیک نمی گن که!!!
جدیدا هم وقتی بهت می گم داغه! یاد گرفتی و فوت می کنی.
خدا نکنه کتری رو گاز باشه و آبش جوش بیاد، اونقدر جیزه جیزه و داغ داغ می گی که بریم اونو خاموش کنیم. قربون اون عقلت بشم!!!
وقتی شلوارت رو در میاری دست رو پوشکت می ذاری می گی جیش!!!!
موقع ناهار یا شام، خدا نکنه یکی از ما آب بخوره ، داد می زنی مرتب آ آ می کنی که بهت آب بدیم. با هر بار آب خوردن هر کدوم از ما تو هم باید آب بخوری.
هر باری که شلوارت رو در میاری و با پوشک راه می ری، هر چیزی که روی زمین پیدا می کنی، می شینی و از گوشه پوشکت اون آشغال ها رو می ذاری توش. آخه قربونت برم مگه قلکه؟؟؟!!!!
تا تلفن زنگ می زنه، هر جا باشی بی خیال شیطونی می شی و با گفتن کلمه بدو بدو، خودت رو به تلفن می رسونی و گوشی رو برعکس رو گوشت می ذاری و مرتب می گی اَ اَ (الو)، حالا مگه اجازه می دی کسی صحبت کنه!!!
از شیطونی و خط خط کردن دفتر و کتابهای یاشار و خط کشی روی دیوار هم که هر چی بگم کمه!!
یه مدتی بود که خیلی گاز می گرفتی، مخصوصا (امیرحسین جونی رو، فداش بشه عمه) . خدا رو شکر فکر کنم بی خیالش شدی و فعلا رو دستهای مامان بیچاره کلید کردی و دستهای من مرتب از گاز گرفتن های تو کبوده!!!
از قاشق دست گرفتن و مثلا غذا خوردنت که دیگه نگو!! همه جا رو کثیف می کنی تا مثلا یه قاشق غذا بخوری.
مثل داداشی، یه ماشین بازی می کنی که هر کی ندونه میگه پسری!!
وقتی برای خوابوندنت، تو رو روی پاهام می ذارم و لالایی برات می خونم، یاد گرفتی و می ری نی نی هات رو می یاری و یه بالش گنده هم دنبالش و می ذاریشون روی اون پاهای کوچمولوت و لالا لا لا می خونی.
فدای اون شیطونیهات!