جشن قرآن
با یاد خدای مهربان
ای نهال گلستان ایمان، سلام خدا برتو
ای نونهال تازه روییده در باغ ایمان، بر تو مبارک باد این دوران
دلت، همیشه بهاری باد.
امروز 16 مهرماه 1391، ساعت 11 صبح براتون جشن قرآن گرفتند. از طرف مدرسه کارت دعوت بهتون دادند و از من و بابا خواستند تا تو این جشن شرکت کنیم. بابا به خاطر مشغله کاری نتونست با ما بیاد ولی من ، طبق معمول، بهار رو خونه مامانی اکرم جونی گذاشتم و باهات اومدم تا پاکی وجودت رو ، در عالم پاک بهشتی از نزدیک ببینم.
با پوشیدن عبا و کلاه ، یک حاج آقا شدی و من از دور که نگات می کردم دلم برات پر می زد.
پسر گلم: ورودت رو به باغ ایمان تبریک می گم. امیدوارم ، درخت پاکی و صفا در باغ وجودت، رشد کنه و هر لحظه بزرگ و بزرگتر بشه.
آمین!!!!!
پسر خوبم قرآن خوندنت مبارک.
بقیه خاطرات رو در ادامه مطالب نوشتم
قربونت برم!!!! تو اون لباس یه فرشته بودی که تمام وجودش پر شده بود از پاکی و صفا. امروز بهتون یاد دادند که کتاب قرآن، کتاب ما انسانهاست. ما انسانهایی که با گوش دادن به حرف خدا و گوش ندادن به حرف شیطان ، یه مسلمان واقعی می شیم.
امروز دو تا شعر خوندید که اولین شعر مربوط می شد به کتاب فارسی تون که اسمش بود خدای مهربان. آخ که چقدر خوب و هماهنگ خوندید. شعر دوم شعر بچه گیهای مامان هم بود. یادم میاد می خوندیم:
منم بچه مسلمان. کتابم هست قرآن و ...
وقتی امروز این شعر رو خوندید ، مامان هم به دوران بچگیش برگشت و پیش خودش گفت: یادش به خیر!!!!
کلی جشن براتون اجرا کردند. از مولودی خوانی بگیر تا پذیرایی و کیک و ... . فقط می دونم خیلی بهت خوش گذشته. منم که تند تند ازت عکس می گرفتم تا برات بذارم . البته عکسهای دیگه ای هم تو مدرسه ازت گرفتند که هر وقت آماده شد برات می ذارم.
بعد از جشن، برگه ای بهتون دادند که باید خاطره روز جشن قرآن رو در اون نقاشی می کشیدی. قربون اون نقاشیت.
ازتون خواسته بودند که رفتید خونه همراه بابا و مامان 2 رکعت نماز شکر بخونید. پسر گلم هم کنار بابای خوبش ایستاد و نمازش رو خوند. فدات بشم الهی!!!!!!!!!!!
این عکس مربوط می شه به سفره قرآنی تون.