یاشاریاشار، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

تولدت مبارک

18 ماهگیت مبارک

امروز دخمل مامان 18 ماهه شد و خدا را شکر آخرین واکسن این مرحله هم زده شد. عسل مامان برای واکسن کلی گریه کرد و مرتب اوی اوی می کرد. البته هنوز هم دستهای کوچمولوش یه کم درد داره. آخه این واکسن روی دو تا دستهاش زده شد. فدات بشه مامانی جونی...         بهار جونم 18 ماهگیت مبارک    خیلی وقته که مامان وقت نکرده برات بنوبسه. کار ها وحرفهای بامزه و جدیدت رو می گم: به ماشین می گی بی بیب. عاشق ماشین و ماشین سواری.   خودت قاشق رو تو دهنت می بری و غذا می خوری.     لیوان آب رو هم یاد گرفتی تا آخر یه دفعه می دی بالا و کلی لباسات خیس می شه. البت...
4 بهمن 1391

جشن نان

امروز برای کلاس اولی ها در مدرسه ، جشن نان گرفتند و پسر من هم نقش یک کشاورز رو بازی می کرد. پسر گلم یاشار جون: اون قدر خوشحال شده بودی که نگو. مخصوصا با اون لباسهای بامزه ای که تنت کرده بودی. نقش تو امروز یه کشاورز بود که باید از داخل کیسه گندم، گندم ها رو می ریخت روی خاک. نقش های بعدی هم برای دوستهای خوبت مونده بود. منظور از این نمایش طرز جمع آوری و تهیه نان بود تا شماها یاد بگیرید درست کردن یک نان چه مراحل و زحمت هایی داره. شعر گل گندم رو هم که مرتب براتون پخش می کردند و بعدش با یک نان بربری و لقمه و شیر پذیرایی شدید. خلاصه کلی بهتون خوش گذشت.   بقیه عکس ها رو در ادامه مطالب گذاشتم. ...
18 آذر 1391

افتادن اولین دندان شیری

مبارکه! مبارکه! مبارک!!!!! عزیزکم: یاشار جون: افتادن اولین دندونت مبارک. وقتی از مدرسه اومدی مرتب دندونت یه کوچولو خون می یومد و بهت گفتم امروز با دندونت خداحافظی کن. می خواستیم ناهار بخوریم که صدام زدی و دیدم بله!!!! آقا دندونه بعد از 7 سال خونه و زندگیش رو از توی دهان مبارکت جمع کرد و رفت.   اولش یه کوچلو خون اومد. ترسیدی و منم باهات اومدم و برات توضیح دادم که چیزی نیست. کلی ذوق کردی. حالا قراره فرشته مهربون فردا صبح که از خواب بیدار می شی زیر بالشت یه جایزه بذاره. فدات بشم. ...
27 آبان 1391

دندان شیری

اولین دندان شیری لق شد. به من گفتی: مامان دندونم درد می کنه فکر کنم داره می شکنه. نگاه کردم و دست زدم دیدم بله!!!!! اولین دندونت لق شد. مبارکه عزیزم.        تازه یه خبر دیگه: از امروز هم قراره پسرمون کم کم با اعداد ریاضی آشنا بشه و بتونه جمع و تفریق و .. رو انجام بده. عدد ١ رو یاد گرفتی و راه می ری و یک سره به من می گی: مامان خدا یکی است. خورشید یکی است. خانه خدا یکی است. من هم بهت گفتم تو هم برای من ١ هستی . نمی دونی چقدر خوشحال شدی . می بوسمت.   ...
21 آبان 1391

اولین املا

از امروز یک مسولیت سنگین دیگه به مسولیت های قبلیم که در کمک به درس و پیشرفت پسر خوبم داشتم اضافه شد. درس املا بود که امروز بهتون گفتند و برای بار اول در مدرسه املا نوشتی.  برای نوشتن اولین املا تو خونه، در دفتر مشقت یک شکل دست کشیدم و داخل اون هر چی گفتم نوشتی. مرتب منتظر بودی که جمله بابا آب داد رو بگم  و تو سریع تر از همه بنویسی. اون برق نگاهت که اونقدر از شادی می درخشه و هیچ وقت از یاد نمی برم. قراره هر روز یک املا بهت بگم و ٣ تا سوال ریاضی هم روش. البته گاهی اوقات شیطونی هم می کنی و من هم از دستت عصبانی می شم. بهار هم دیگه نگو. مرتب میاد و اذیت می کنه. واقعا جا داره از همین جا دست همه معلم های کلاس اول ، بویژه سر ک...
19 آبان 1391

نوشتن اولین جمله

وقتی از مدرسه اومدی با ذوق و شوق برام خوندی: د   کمر شکسته ،  زده شیشه رو شکسته  ،  مامان دستهاشو بسته  ،  یه گوشه ای نشسته فدات بشم الهی!!!!!! امروز حرف   د   رو یاد گرفته بودی و برای اولین بار یک جمله نوشته بودی. بابا آب داد. قربونت برم که خودت بیشتر از من ذوق داری. موفق باشی پسر خوبم. ...
16 آبان 1391

روز دانش آموز

امروز ١٣ آبان ماه روز دانش آموز بود که مصادف شده بود با عید غدیر خم. البته این روز شنبه افتاده بود و برای همین چهارشنبه هفته پیش براتون تو مدرسه جشن گرفتند. امسال، اولین سالیه که پسرم یک دانش آموز شده و این روز هم مثل روز اول مدرسش برای من و بابا خیلی با ارزشه. تو مدرسه براتون کتاب خوشنویسی گرفتند که به عنوان کادوی روز دانش آموز بهتون دادند. ما هم رفتیم بازار و برای پسر گلم یک ماشین خریدیم. این عکس هم مربوط به این روزه که تو مدرسه با دوستهات گرفتین و مشغول شعار دادن مرگ بر آمریکا هستین. البته پسرم تو کلاس اول با آراد، پارسا و محمد جونی بیشتر صمیمی بود. مامان برای همه تون آرزوی موفقیت داره. دانش آموزکم : امیدوارم عل...
13 آبان 1391

باسواد شدنت مبارک

پسر گلم: امروز ٨ آبان ماه بود و وقتی از مدرسه اومدی یه ذوقی تو نگاهت بود که نگو!!!! پسر خوبم امروز برای اولین بار، با دستهای ظریف و کوچکش می تونست بنوبسه. تونسته بود با نوشتن کلمه بابا ، حس دوست داشتن بابا رو به خودش بفهمونه. وقتی کلمه آب رو نوشتی اونقدر خوشحال بودی که نگو. مرتب از به وجود اومدن آب ازم سوال می کردی !! آره عزیزم ، تو از امروز باسواد شدی و نمی دونی تو دل من و باباجونی چی می گذره!!! وقتی دفتر مشقت رو باز کردم از خوشحالی داشتم بال در میاوردم. یک صفحه کامل پر از آب و یک صفحه دیگه پر بود از بابا. فدات بشم که انقدر نوشتنت هم مثل خودت تمیز و قشنگه. خانم سلطانی جونی هم برات دو تا مهر هزارآفرین زده بود. از آم...
8 آبان 1391

نوشتن اولین کلمه

بالاخره بعد از یادگیری سرمشق هاتون، نوبت به حروف شد و امروز تونستی کلمه آب رو برای اولین بار بنوبسی. برای یادگیری این درس، امروز شما رو به پارک شقایق بردند و با اجرای نمایش خانم ها سلطانی و بسطامی(معلمین کلاس اول) تونستید کلمه آب رو بنویسید. پسرم یاشار جان: آغاز نوشتن و یادگرفتن رو بهت تبریک می گم. امیدوارم همیشه موفق باشی. ...
6 آبان 1391