یاشاریاشار، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

تولدت مبارک

پیش دبستانی شهید قزوهی

اینم چندتا عکس یادگاری از یاشار جون با دوستان مدرسه تقدیم به بچه های خوب پبش دبستانی شهید قزوهی جشن شب یلدا   یه عکس دسته جمعی ، روبروی مدرسه جشن دهه فجر   نوروز ١٣٩١   جشنواره پاییز   جشنواره زمستانی   همیار پلیس ...
30 دی 1390

همیار پلیس

از مدرسه خبر دادند که هفته نیروی انتظامیه و بچه ها هر کدوم که مایل بودند می تونند با لباس پلیس به مدرسه بیان. پسرکم، یادش رفته بود به مامان جونی بگه. من هم که از خاله جون اینو شنیدم همون شب من و تو با  مامانی اکرم جونی رفتیم تا برات لباس پلیس بگیریم. یادته؟ اون شب همه بچه ها اومده بودند تا لباس بگیرند. مگه لباس گیر میومد؟ خلاصه منم گشتم و گشتم تا برای یاشار جون لباس گرفتم. یادم میاد اونقدر خوشحال شده بودی که نگو.  البته کمی برات بزرگ بود ولی خوب مهم این بود که تو ، یه پلیس شده بودی و این برام ارزش داشت. فرداش با همون لباس به مدرسه رفتی و منم ازت عکس گرفتم. لباس پلیست رو هم برای یادگاری نگه داشتیم تا همیشه یادت بم...
4 آبان 1390

جشن غنچه ها سال تحصیلی 91 - 90

وقتی 3 ساله بودی ، مامان سر کار می رفت و مجبور بود تو رو به مهد کودک ببره. اون جا رو اصلا دوست نداشتی و فکر می کردی دیگه دنبالت نمیام . یادم میاد یه روز اونقدر گریه کردی که منم نشستم تو مهدکودک و به پای تو اشک ریختم. ولی مجبور بودم که عزیزم رو برای چند ساعتی تنها بگذارم. روز خیلی بدی بود. بعضی از روزها تو رو خونه مامانی اکرم می ذاشتم و خیالم راحت تر. آخه مامانی خیلی برات زحمت کشیده و می دونم که خیلی خیلی هم دوستت داره. بعد از دوران خردسالی، وارد دوران کودکی شدی و برات خیلی لذت داشت. هر هفته با بابا و مامان به پارک می رفتی و کلی بازی می کردی. من و بابا از اینکه تو رو خوشحال و شاد می دیدیم لذت می بردیم. روزها گذشتند و تو وارد 5...
28 شهريور 1390

عکسهای بهار از نوزادی تا 1 ماهگی

 بهارم، دختر گلم: دوست دارم وقتی بزرگ شدی و این عکسهای مامانی رو دیدی ازشون خوشت بیاد. تقدیم به تو   اینم 2 تا عکس توپ، از 1 روزگی بهار جون در بیمارستان   این جا بهار خانم 15 روز سن داره     این هم یه عکس دیگه از 25 روزگی خانم خانما     و حالا آخرین عکس که مربوط می شه به 28 روزگی گلم، که رفته شمال،   کنار دریا و داره هندونه میل می کنه   ...
4 شهريور 1390

بهار

بهار دخترم، وقتی به دنیا اومدی یه روز خوب بود. آره عزیزم امروز، تولد بابا هم هست. بابا از اینکه تولدتون تو یه روز افتاده خیلی خوشحاله. یادم میاد اون روز خیلی گرم بود. من منتظر بودم تا اینکه صورت قشنگت رو ببینم. ساعت 11:30 صبح ، وقتی تو رو تو بغل من گذاشتند حس خوبی داشتم. آخه اولین نفری بودم که تو رو می دیدم و از این لذت می بردم. قرار بود وقتی به دنیا می آیی برای داداشی جون یه تانک بیاری. تو هم این کار رو کردی و نمیدونی داداشی چقدر خوشحال شده بود و دوستت داشت. گل قشنگم، عروسکم: آرزو می کنم هر جایی که پا میذاری، بوی عطر تنت بپیچه و همه ازش لذت ببرند. گلکم: دعا می کنم زندگیت مثل گل قشنگ و رویایی باشه ، اما عمرت هیچ وقت هیچ وقت، مثل گل...
3 مرداد 1390