یاشاریاشار، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

تولدت مبارک

شیرین کاریهای بامزه

نفس مامان، بهارکم : خیلی وقت بود که از شیرین زبونی هات چیزی ننوشتم. بالاخره ، مامان یه وقت کوچولو پیدا کرد و از شیرین کاریهایی که جدیدا انجام می دی برات می نویسه. وقتی باد میاد، اشاره به دریچه کولر می کنی و می گی با ! به نشانه تایید کردن حرف من و بابا جونی ، سرت رو تا رو شونه های کوچمولوت خم می کنی و می گی باش ! (باشه) از پوشدن شلوار ، تو خونه متنفری!!! وقتی شلوار پات می کنم، یاد گرفتی و خودت در میاری و تازه بعدش برام یه اخم جانانه هم می کنی !!! آخه قربونت بره مامان هوا داره سرد می شه، سرما می خوری ها!!! وقتی یاشار جونی برای رفتن به مدرسه بیدار می شه، تو هم ساعت 7 صبح بیدار می شی و وقتی داداشی جونی می ره پایین تا سرویس مدرسش...
28 مهر 1391

جشن قرآن

با یاد خدای مهربان ای نهال گلستان ایمان، سلام خدا برتو ای نونهال تازه روییده در باغ ایمان، بر تو مبارک باد این دوران دلت، همیشه بهاری باد. امروز 16 مهرماه 1391، ساعت 11 صبح براتون جشن قرآن گرفتند.  از طرف مدرسه کارت دعوت بهتون دادند و از من و بابا خواستند تا تو این جشن شرکت کنیم. بابا به خاطر مشغله کاری نتونست با ما بیاد ولی من ، طبق معمول، بهار رو خونه مامانی اکرم جونی گذاشتم و باهات اومدم تا پاکی وجودت رو ، در عالم پاک بهشتی از نزدیک ببینم. با پوشیدن عبا و کلاه ، یک حاج آقا شدی و  من از دور که نگات می کردم دلم برات پر می زد. پسر گلم: ورودت رو به باغ ایمان تبریک می گم. امیدوارم ، درخت پا...
16 مهر 1391

روز دختر

می گن با اومدن یک سال جدید و با رفتن اون، یک روز از روزهای سال صورتی رنگه. آره عزیزم امروز روز دخترهاست .       یک سال پیش، وقتی روز دختر شد بهار جونی 1 ماهه بود و خیلی کوچولو. فقط لا لا می کرد و  گریه.  اما امسال دخملوکم، 1 سال بزرگتر شده و با اینکه هنوز فهمیدن روز دختر براش زوده، ولی خوب با خنده های ملوسش و لوس بازیهای دخترونش دل ما رو برده.       از قدیم قدیما، همه می گفتن: دختر یه چیز دیگست. دخترها شیرین ترند و خیلی چیزهای دیگه!!! ما که نمی فهمیدیم و می گفتیم نه بابا ! فرقی نمی کنه. اما حالا با دختر دار شدنم و با بزرگ شدن تو دارم ، کم کم معن...
4 مهر 1391

اتاق

 یاشار جون، یادمه وقتی بهار تو دلم بود اومدیم و این خونه رو خریدیم . خونه ما 2 تا اتاق داشت که ما تصمیم گرفتیم یکی از اتاق ها مال تو باشه. 5 سالت بود که اومدیم اینجا. اونقدر خوشحال بودی که نگو. وقتی اتاقت رو بهت نشون دادیم، کلی ذوق کردی و دوست داشتی هر چه زودتر اسباب کشی کنیم و بیای تو اتاقت و بازی کنی. روز 15 فروردین سال 1390 بود. اومدیم و تو هم به من کمک کردی تا اتاقت رو قشنگ تر کنیم. وقتی تزیین اتاقت تموم شد ، دلت نمی یومد از اون جا بیرون بیای و مرتب با اسباب بازیهات بازی می کردی. حالا نزدیک 2 ساله که ما اینجاییم و تو هر شب تو اتاق خودت می خوابی و بازی می کنی. بهار هم که تازه 1 ساله شده و هنوز پیش من و بابا می خوابه. حا...
4 مهر 1391

تولد یاشار از 1 تا 6 سالگی

یاشار جون ، من و بابات،  وقتی 1 دونه بودی هر سال جشن تولد گرفتیم و بهترین آرزوها رو برات کردیم. از این به بعد تو وارد 6 سالگی می شی و یه همسفر کوچولو هم داری، که هر دوتون تو یه ماه ، به دنیای رویاییتون پا گذاشتین. برای همین قرار شده از این به بعد ما هر سال 2 تا جشن تولد داشته باشیم. پس از عکسهات لذت ببر.   جشن تولد ١ سالگی     جشن تولد 2 سالگی   یادمه گفته بودی ، کیک تولدت قطار باشه. جشن تولد 3 سالگی     این بار هم آقا یاشار دستور دادن کیکشون ماشین آتش نشانی باشه جشن تولد 4 سالگی   اینم آخرین عک...
4 مهر 1391

مشق اول

امروز ، اولین روز از مهر ماهه و همه بچه ها با رفتن به مدرسه و آغاز سال جدید مثل پسر من که یک سال دیگه بزرگتر شده ، خیلی خوشحالند. البته عسل مامان چون کلاس اولی بود 29 شهریور به مدرسه رفت ، ولی از امروز اولین مشق یاشار شروع شده و خودش از این بابت خیلی خوشحاله. قربونت برم مامانی جون!!! وقتی به خونه اومدی، هنوز لباسهات تنت بود که نشستی و نگاره 1 رو از کتاب فارسی برام تعریف کردی. نمی دونی چه ذوقی داشتی!!! البته من بیشتر!!!! خانم سلطانی تو دفترت، دو تا مهر هزارآفرین زده بود. آخه می گفت یاشار اولین نفری بود که تمیز و سریع  تکلیفش رو در کلاس به من تحویل داد. فدات بشم که اینقدر فرز و تمیزی!!!    منم از اولین مشقی که نو...
1 مهر 1391

جشن شکوفه ها سال تحصیلی 92 - 91

یکسال پیش در چنین روزی یاشار جون، به جشن غنچه ها دعوت شده بود. از خاطرات اون جشن و دوره پیش دبستانی کلی مطلب نوشتم. یاشار من امسال وارد 7 سالگی شد و به عبارتی شد کلاس اولی!!!!   امروز  چهارشنبه، 29 شهریور روز کلاس اولی ها بود. شکوفه هایی که وارد مهمترین مرحله زندگیشون شدند.  عسل مامان هم جزیی از این شکوفه ها بود. امروز تو دل مامان یه غوغایی بود.  یه چیزی بود که نمی شه بیان کرد. حال من رو فقط مامان های کلاس اولی می تونند درک کنند.  وقتی برای اولین بار وارد مدرسه شدی از خوشحالی گریه ام گرفت. خوشحالیم به خاطر بزرگ شدن تو بود. به خاطر این بود که کم کم خوندن و نوشتن یاد می گیری و خیلی چیزهای دیگه ... ...
29 شهريور 1391

شب بخیر بهار جونی

اینم چندتایی عکس از حالتهای خوابیدن دخملوک لطفا برای دیدن عکسهای دخملوک روی ادامه مطالب کلیک کنید این چند تا عکس مربوط می شه به ١ سالگی دخملوک که خانم عادت دارند معمولا به شکم بخوابند ...
28 شهريور 1391