7 سالگیت مبارک
امروز صبح وقتی برای اولین بار صدات زدم از خواب بیدار شدی و با یه ذوقی راهی مدرسه شدی. آخه امروز قرار بود برای دادن آزمون به مدرسه برید.
از طرفی هم قرار بود بعدازظهر که شد برای تو و بهار جونی جشن تولد بگیریم. البته غیر از اون جشنی که تو مدرسه با دوستهات گرفتی.
طبق هر سال ، قرار بود تولد تو و بهار رو با هم بگیریم. تا شب مرتب راه می رفتی و صحبت از تولد می کردی. خلاصه سر ما رو بردی!!!
بالاخره شب شد و بابا با دست پر اومد. کیک و کادوها رو که دیدی کلا جشن گرفتن یادت رفت و می خواستی کادوها رو باز کنی.
خلاصه با کلی نصیحت ، اول جشن رو براتون گرفتیم و بعدش با یه ذوق و شوق رفتی سراغ کادوهات.
بعد از جشن قرار گذاشتیم تا برای شام بیرون بریم و پیتزا بخوریم.
جای همه تون خالی!!!
بابا یه ماشین پلیس پورشه خفن برات خرید و من هم به سفارش خودت جنگا.
عکسهات هنوز آماده نیست. به محض آماده شدن برات می ذارم.
گل کوچکم یاشار جان:
٧ سال گذشت. سال های زیادی رو باید بگذرونی. آرزو می کنم هر سال که می گذره فقط تو زندگیت شاد باشی و با سختی های روزگار به راحتی کنار بیایی و مثل یه مرد مبارز و قوی باهاشون بجنگی.
امیدوارم یک روز فارغ التحصیل شدنت و بعدش داماد شدنت رو ببینم.
به امید اون روز. می بوسمت.
تولدت مبارک