آبله مرغان
امروز یه دونه نسبتا کوچیک رو شکمت زده بود و مرتب اون رو می خاروندی.
شک کردم شاید آبله مرغان باشه. آخه امیرعباس اون هفته ای داشت و تو هم باهاش در تماس بودی.
شب که شد 5 تا از همون دونه ها روی پشتت زد و من هم مطمئن بودم که بله!!
پسر ما آبله مرغان داشت و اون شب خدا رو شکر خیلی اذیت نشد. خوب من به خیال اینکه امیرعباس خیلی خفیف زده بود، احتمال خفیف زدن رو به تو می دادم.
فردا صبح که از خواب بلند شدی دیدم بله!! روی شکم و پشتت پرشده بود. از بعد از ظهر تب کردی و دونه های مبارکت همچنان مرتب بیرون می زد.
این جریان تا 5 روز اول ادامه داشت و تو هم خیلی اذیت شدی. آخه تو برعکس امیرعباس خیلی شدیدتر بودی. حتی توی دهان و لثه و گلو و ... دیگه نگم زده بود.
غذا اصلا نمی خوردی و مرتب تب داشتی و تنت هم خارش. منم کمکت می کردم و تنت رو برات ماساژ می دادم و با داروهایی که دکتر داده بود تو رو ساکت می کردم.
به من گفتی: مامان من دیگه خدا رو پرستش نمی کنم! گفتم چرا؟
گفتی آخه به من این دونه ها رو داده تا من اذیت بشم. کلی باهات صحبت کردم. گقتم: اگه خدا نباشه چه کسی رو می پرستی؟
گفتی : خورشید. گفتم: شب که خورشید نیست چی؟ گفتی: خوب ماه!!
من و بابا کلی خندیدیم و این خاطره بران موند.
الان که 6 روز گذشته خدا رو شکر حالت خوب شده و دیگه تب و خارش نداری. ولی خوب دونه هات هنوز مونده که باید چند روزی رو تحمل کنی.